ساب

ساخت وبلاگ
آرام و از لاین کندرو می‌روم. شلوغ نیست. خلوت هم نیست. جوری است که با سرعت میانه می‌شود رفت. عجله ندارم. زودتر از مسافران می‌رسم. می‌دانم. باید مسافری را به جرگه‌ی مسافران برسانم. مسافران دارند از جاده‌های شمالی می‌آیند تا رهسپار جاده‌های مرکزی و بعد جنوبی شوند. می‌شده آن‌ها را در قزوین یا آبیک ببینم و مسافرم را به آن‌ها پیوند بدهم. حوصله‌ی عبور تکراری از اتوبان کرج را نداشتم. گفتم می‌آیم ساوه. گفتند از اتوبان آبیک برای‌مان عبور راحت‌تر است. جایی در میانه‌ی اتوبان قم را به‌شان آدرس داده‌ام تا مسافرم را به آن‌ها بپیوندانم. ساکت و آرام و بی‌شتاب می‌رانم. بعد از عوارضی تهران سرعت ماشین‌ها کم‌کم زیاد می‌شود. لاینم را به کندرو تغییر می‌دهم تا آرام رفتنم مزاحم کسی نباشد. یاد سال‌های گذشته می‌افتم. مسافرت‌هایی که صبح خیلی زود شروع می‌شدند و من پراید داشتم. یکهو دلم برای پشت کیلومتر آبی یخی پراید آن روزهایم تنگ می‌شود. از همان‌جا که اتوبان آزادگان را می‌پیچیدم و می‌افتادم توی اتوبان پایم روی پدال گاز فشرده می‌شد و با دقت تمام ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت می‌راندم تا زودتر از این شهر جدا شوم. خیلی تیز می‌رفتم و انگار دل و جرئت بیشتری داشتم. تمام این اتوبان را در لاین سرعت بودم مگر آن سینه‌کش‌ها. بعدها که با کیومیزو می‌رفتم در سینه‌کش‌ها هم در لاین سرعت بودم. آن سال‌ها خلوت‌تر بود یا من خیلی زود رهسپار می‌شدم؟ یادم است آن‌ سال‌ها مسافران توی ماشینم تا طلوع آفتاب می‌خوابیدند. من در سکوت با سرعت هر چه تمام‌تر از تهران دور می‌شدم. نور آبی یخی پشت صفحه‌ کیلومترشمار ماشین را با دقت می‌پاییدم و همیشه آفتاب جایی آن سوتر از کاشان نرسیده به نطنز طلوع می‌کرد. زمانی که من کیلومترها دور شده بودم از ت ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 2:46